بازدید امروز : 185
بازدید دیروز : 74
اینکه می گویند عشق الهی مسأله ای فطری است را خوب متوجه نمی شوم. البته از یک چیز را مطمئن هستم که انسان همیشه باید چیزی را در دل دوست داشته باشد و گویا مسأله دوست داشتن که گاهی از دوست داشتن شدید تعبیر به عشق می شود در همه وجود دارد و انکار ناپذیر است . ولی اینکه چه کسی را دوست داشته باشند متفاوت است و جالب اینجاست که این دوست داشتن قابل جایگزینی است اما قابل پاکسازی نیست یعنی نمی توان قلبی را یافت که چیزی را دوست نداشته باشد. دوست دارم این مطلب را بفهمم؟
سؤال شما را از دو منظر می توان دنبال کرد: یکی فطری بودن عشق اللهی از جانب خداوند و دوم فطری بودن عشق اللهی از جانب انسان.
فطری بودن عشق اللهی از جانب خداوند:
اساس آفرینش جهان، عشق خداوند به جمال و جلوه خویش است زیرا حبّ ذات یکى از اسباب عشق است. خداوند نیز به عنوان برترین موجود، به دلیل عشق به ذات و جلوه جمالش، جهان را پدید آورد: (کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکى أعرف- من گنج پنهانى بودم که دوست داشتم شناخته شوم، پس آفریدگان را آفریدم تا شناخته شوم(سخاوى، مقاصد الحسنه، ص 351.)
گنج مخفى بد ز پرى چاک کرد خاک را روشنتر ز افلاک کرد
بنابراین نخستین کسى که عشق ورزید، خداى متعال بود. او بر اساس همین عشق به خویش است که مخلوقاتش را نیز دوست مىدارد.( علامه طباطبایى، المیزان).
عینالقضات همدانى مىگوید: دریغا به جان مصطفى، اى شنونده این کلمات که خلق پنداشتهاند که انعام و محبّت او با خلق از براى خلق است نه، از براى خلق نیست بلکه از براى خود مىکند که عاشق، چون عطایى دهد به معشوق و با وى لطفى کند، آن لطف نه به معشوق مىکند که آن با عشق خود مىکند. دریغا از دست این کلمه تو پندارى که محبّت خدا با مصطفى، از براى مصطفى است؟ این محبّت او از بهر خود است ( تمهیدات، ص 712).
چنان که مبدأ عالم خداوند متعال است، مبدأ عشق نیز او است. عشق مانند وجود، از ذات حق به عالم سرایت کرده است و عشق انسان زاییده عشق خدا است.
فطری بودن عشق اللهی از جانب انسان:
همان گونه که عشق انسان زاییده عشق اللهی است همیشه این گرایش نیز در انسان به مبدأ وجود دارد. تمام انسانها در درون خود نسبت به وجود خداوند میل و گرایش دارند به همین دلیل است زمانی که برای آنها مشکلی پیش می آید و یا جانشان در خطر می افتد سریعا متوجه این قدرت پنهان می شوند و به آن متوسل می شوند و به فرموده قرآن بعد از آنکه مشکلشان برطرف شد دوباره همه چیز را فراموش می کنند.
همه انسانها به پرستش و عشق ورزیدن به موجودی مافوق خود فطرتاً گرایش دارند اما نوعاً در تشخیص این موجود دچار مشکل می شوند و از اینجاست که ادیان و مذاهب غیر توحیدی مختلفی شکل گرفته است. در سوره طه آیه 50 چنین آمده است: (رَبُّنَا الَّذی أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى - پروردگار ما همان کسى است که به هر موجودى، آنچه را لازمه آفرینش او بوده داده سپس هدایت کرده است!) بنابراین هدایت و گرایش همه انسانها از طریق عقل و فطرت، به سمت یک سری از حقایق و اصول و ارزشها است و از آن جهت به حجت باطن تعبیر شده است و چنین هدایتی خصوصیاتی دارد که عبارتند از:
الف) منحصر به انسانها است.
ب) در میان انسانها عمومی و استثنا ناپذیر است.
ج) ذاتی و درونی است.
د) در برابر آن هیچ گونه ضلالتی نیست، یعنی خداوند هیچ کس را با فطرت خداگریز و عقلی گمراه کننده نیافریده است لذا کسانی که این موضوع را درک کرده اند عاشقانه به این دعوت فطری اللهی لبیک گفته و در مسیر کمال در حرکتند و اما کسانی که این دعوت را لبیک نگفته اند از رسیدن به معشوق بی بهره اند. گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست! خداوند دعوتش را همگانی اعلام کرده است و اما این ما انسانها هستیم که در خواب غفلتیم.
در پایان باید به این نکته اشاره کنیم، واژه - عشق - مشتق از عشقه به معناى میل مفرط است. عشقه گیاهى است که هرگاه به دور درخت مىپیچد، آب آن را مىخورد در نتیجه درخت زرد شده، کمکم مىخشکد.( لسان العرب، ج 9، ص 422). امّا در اصطلاح، عشق عبارت است از: محبت شدید و قوى. به عبارت دیگر، عشق مرتبه عالى محبت است.( احیاء علوم الدین، ج 4، ص 572). بنابراین همانطور که شما نیز گفتید منظور از عشق همان دوست داشتن شدید است.
امّا حقیقت آن است که تعریف حقیقى این واژه، ممکن نیست. عشق قابل تعریف علمى نیست زیرا نه محسوس است و نه معقول، در حالى که در دو قلمرو حس و عقل تأثیر دارد. اگر تعریف کننده، خود عشق مىورزد، مسلماً تعریف او صحیح نخواهد بود زیرا این پدیده غیر عادى به تمام اندیشه و مشاعر او مسلّط است به عنوان مثال اگر عاشق بخواهد عشق را تعریف کند، مفاهیم موجود در تعریف، با وضع روانى عاشق رنگآمیزى مىشود و به اصطلاح مولوى، بوى عشق مىدهد(محمد تقى جعفرى، نقد و تحلیل مثنوى، ج 3، ص 741.)
هرچه گویم عشق را شرح و بیان / چون به عشق آیم خجل باشم ز آن
گرچه تفسیر زبان روشن گر است / لیک عشق بى زبان روشنتر است
چون قلم اندر نوشتن مىشتافت / چون به عشق آمد، قلم برخود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت / شرح عشق و عاشقى هم عشق گفت
آفتاب آمد دلیل آفتاب / گر دلیلت باید از وى رو متاب
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
لوگوی دوستان
پیوندهای مفید
فهرست موضوعی یادداشت ها
موضوعات ساختاری وبلاگ
مشترک شوید